مزایده هدیه امام حسین(ع) به نیت دل‌های بی‌قرار

از سراسر وب

گروه جامعه «رکن آنلاین»؛ مریم شریفی: «این پیکان، تنها سرمایه من است اما دلم می‌خواهد در راه آقا (ع) خرجش کنم. می‌فروشمش تا با پولش چند زائر اربعین‌اولی تنگدست را به آرزویشان برسانم.» «ثروتمند نیستم ها. اتفاقاً مستاجریم و صاحبخانه پول پیش را 2 برابر کرده. از 3 فرزندم هم یکی‌شان تحت درمان است و… اما دلم می‌خواهد پولی که برای روز مبادا کنار گذاشته‌ام، فقط در راه سفر کربلا خرج شود. حالا حاضرم به هرکس که به خاطر مشکل مالی نمی‌تواند به پیاده‌روی اربعین برود، وام بدهم تا راهی شود.»… «حراجی‌های خاص به عشق اربعین» را یادتان می‌آید؟ سال‌های گذشته در چنین روزهایی، مسابقه‌ای در می‌گرفت میان حسینی‌های دریادل برای شاد کردن دلِ عاشق‌های جامانده و حسرت‌به‌دل. چه جور و از چه طریقش، بماند اما کم نبودند گمنام‌های دست‌ودل‌بازی که پولشان را پُل می‌کردند برای رساندن جامانده‌ها به خیل زائران اربعین.

امسال اما انگار حسرت‌ها هم رنگ عوض کرده‌اند. انگار تمام عاشقان هم هم‌دست شوند، نمی‌توانند فراق را چاره کنند. انگار چاره‌ای نیست جز صبوری و چشم‌انتظاری. اما چرا. عاشق‌ترها چاره کار را پیدا کرده‌اند، همان‌ها که خوب شیرفهم‌شان شده که هر دلِ شکسته‌ای می‌تواند حرم آقا(ع) باشد. حالا کافی است فقط نشانه‌ها را دنبال کنی؛ لبخندی که بسته کیف و کفش و نوشت‌افزارهای رنگی‌رنگی روی لب دانش‌آموزان کم‌بضاعت نشانده، حساب‌های دفتری که یکی‌یکی خط می‌خورد و باری از روی دوش بانوان سرپرست خانوار برمی‌دارد، بسته‌های ارزاقی که به سفره‌های خالی رونق می‌دهد و… هرجا این نشانه‌ها را دیدی، شک نکن یک نفر کربلایی شده؛ آن هم در همین اربعین سراسر حسرت.

«ساغر الیاسی»، دختر جوان اهوازی که 5 نوبت زیارت اربعینش داستان‌ها دارد، یکی از همین کربلایی‌های امسال است، یکی از همان‌ها که از عزیزترین داشته‌هایش دل کنده به عشق باز کردن گرهی و شاد کردن دلی. او این روزها دست به یک مزایده خاص زده. از هدیه باارزشی که از جانب امام حسین (ع) به دستش رسیده، با این امید دل بریده که دعای خسته‌دلی در گوشه‌ای از این آب و خاک، شفیعی شود برای آستان‌بوسی دوباره‌اش در حرم آقا (ع). با گفت‌وگوی ما با این دختر کربلایی همراه شوید تا خودش از ماجرای مزایده این هدیه خاص برایتان بگوید.

 

«ساغر الیاسی» در کربلا

ما و زیارت کربلا؟! محال است…

«از وقتی یادم می‌آید، زیارت کربلا در نظرم، یک اتفاق بزرگ و دست‌نیافتنی بود. بچگی‌هایم را که افراد مهمی مثل خانواده شهدا با مهر و تبرکی‌های کربلا به هیئت و مجلس روضه می‌آمدند و چشم‌ها را روشن می‌کردند، خوب یادم است. اینطور به خودم قبولانده بودم که کربلا رفتن فقط مخصوص افراد خاص است و برای ما چیزی شبیه آرزوی محال. بزرگ‌تر که شدم، با باز شدن راه کربلا، آن‌هایی که دستشان بازتر بود هم فرصت زیارت پیدا کردند. برای خیلی‌ها مثل من اما باز هم کربلا، مثل رؤیا بود. گذشت تا اینکه اربعین سال ۹۳ از راه رسید؛ اربعینی که پر بود از اتفاقات عجیبی مثل عبور از مرز با کارت ملی. یک وقتی به خودم آمدم که هر روز خبر کربلا رفتن یکی از همسایه‌ها را برایمان می‌آوردند. با خودم می‌گفتم: چطور ممکنه؟ آن‌ها چطور راهی کربلا شده‌اند؟ همه آنها که مثل ما هستند! اگر آنها می‌توانند بروند، چرا م