صیاد گیلانی ۴ روز در دریا گرفتار بود

از سراسر وب

 عصر یکی از آخرین روزهای بهمن‌ بود که داریوش سعیدزاده، صیاد ۳۷ ساله لنگرودی قایقش را به آب انداخت تا برای صید ماهی راهی دریا شود.

او هر روز قایق موتوری‌اش را در ساحل چمخاله روشن و چندین کیلومتر در دریا پیشروی می‌کرد تا به محل صید ماهی برسد و آن روز هم وقتی وارد دریا شد، حدود ۲۰ کیلومتر در دریا پیشروی کرد تا به محلی رسید که به نظر می‌رسید برای ماهیگیری مناسب است.

علاوه بر قایق داریوش، یک قایق دیگر نیز در آن محل حضور داشت و هر دو صیاد، تورهایشان را به دریا انداختند و منتظر ماندند تا زمان بگذرد.
صیادانی که با قایق راهی صید می‌شوند، معمولا شب را تا صبح در دریا می‌مانند تا تورهایشان پر از ماهی شود. داریوش هم تصمیم گرفته بود که تا صبح داخل قایق بماند و برای همین وقتی قایق دیگر در نیمه‌های شب تصمیم به بازگشت گرفت، او ماند و سکوتی که بر تاریکی دریا حکمفرما شده بود.

ساعت ۷ صبح، هوا کاملا روشن شده بود و داریوش که تورش را جمع کرده بود، برای برگشت آماده شد اما وقتی به سمت موتور قایق رفت تا آن را روشن کند، هرچه تلاش کرد موتور روشن نشد. موتور قایق خراب شده و روشن نمی‌شد و این بدترین اتفاق برای یک صیاد تنها بود.

داریوش در تلاش بود تا موتور قایق را هر طوری شده راه بیاندازد و به دنبال برطرف کردن مشکل موتور قایق بود که ناگهان موجی به قایق خورد و با تکان شدید قایق، او طوری روی کف قایق سقوط کرد که مچ دستش شکست و دیگر حتی نمی‌توانست از پارو استفاده کند

داریوش سعیدزاده  می‌گوید: وقتی کف قایق افتادم، درد شدیدی در مچ دستم حس کردم و پس از آن دیگر نتوانستم دستم را تکان دهم. برای همین آن را با پارچه‌ای که در قایق داشتم بستم. تلفن همراهم را برداشتم و با دوستانم تماس گرفتم و ماجرا را برایشان تعریف کردم و منتظر نشستم تا آنها برای کمک سراغم بیایند. شارژ گوشی‌ام نیز در حال تمام شدن بود و امیدوار بودم قبل از خاموش شدن موبایلم کمک برسد اما ساعتی بعد گوشی‌ام هم خاموش شد.
او می‌افزاید: این، تنها باری بود که با خودم جی پی اس نبرده بودم و انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا من در دریا سرگردان شوم. چرا که قایق با هر موجی که می‌آمد روی آب حرکت می‌کردم و مرا از ساحل دورتر می‌کرد

مهمترین مشکلی که صیاد لنگرودی با آن روبه‌رو بود، اینکه جهت‌ را گم کرده بود و در آن هوای ابری، راهی برای پیدا کردن موقعیتش نداشت.
او می‌گوید: شب که شد سرمایی چندین برابر سرمای خشکی آغاز شد. باد می‌وزید و موج‌ها قایق را به این طرف و آن‌طرف می‌بردند. دیگر نمی‌دانستم کجا هستم. پلاستیکی در قایق داشتم که آن را مانند چادر درست کردم تا سرپناهی داشته باشم. درد دستم امانم را بریده بود. پیک‌نیکی را که در قایق داشتم روشن کردم تا یخ نکنم و با اینکه سرما و درد دستم خواب را از چشمانش گرفته بود، سعی کردم استراحت کنم.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.