حال جامعۀ ایران؛ «استحکام بنیۀ درونی» یا «فروپاشی»؟!

از سراسر وب

رهبر انقلاب، نه‌تنها جامعۀ ایران را مبتلا به «فروپاشی» قلمداد نمی‌کنند، بلکه آشکارا سخن از «استحکام بنیۀ درونیِ جامعۀ ایران» می‌گوید و معتقد است که این جامعه، همچنان پُرتوان و پابرجاست و به راه خویش ادامه خواهد داد.

به گزارش مشرق، مهدی جمشیدی طی یادداشتی نوشت: ۱. رهبر انقلاب در اجتماع زائران و مجاوران حرم رضوی گفتند: یکی از مهم‌ترین نقاط قوّت ملّت ایران، «استحکام بنیۀ درونی جامعه‌ی اسلامی ما» است. این ناشی از «ایمان» است. مردم ایران، مردم مؤمنی هستند؛ حتّی آن کسانی که ممکن است به چشم به نظر برسد که به بعضی از احکام اسلامی، پایبندی درستی ندارند، «ایمان قلبی»‌شان خوب است؛ به خدا و دین و قرآن و ائمّه‌ی هدی، ایمان دارند. اوّلین نشانۀ این استحکام، «غلبۀ ملّت ایران بر زنجیرۀ خصومت‌های پی‌درپیِ چند ده‌ساله» است.

۲. این نظر در برابر تحلیل‌هایی است که بر «فروپاشی اجتماعی» دلالت دارند و جامعۀ ایران را از دست‌رفته و متلاشی‌ شده معرفی می‌کنند. فروپاشی اجتماعی به این معنی است که جامعه از لحاظ ارزش‌های بنیادی و کارکردها و خویش‌ترمیمی، به مرحلۀ اضمحلال رسیده است و دیگر توان احیا و بازیابی خویش را ندارد. جامعۀ فروپاشیده، جامعه‌ای است که از درون خویش، به تجربۀ مرگ رسیده است و دیگر نمی‌تواند بر اساس وضع پیشین خود، ادامه بدهد. چنین جامعه‌ای، از خودش تهی شده است و محتاج شروع از نقطۀ آغازِ دیگری است؛ البتّه اگر بتواند و حال و بضاعت چنین شروع دوباره و تازه‌ای را داشته باشد. این لحظه، لحظۀ گسست است و در آن، دیگر داشته‌ها و اندوخته‌های کنونی به کار نمی‌آیند و گرهی را نمی‌گشایند. در این جامعه، مناسبات و هنجارهای اجتماعی دچار اختلال شده‌اند و ارزش‌ها، حیات صوری و تصوّری دارند، نه حیات واقعی و حل‌کننده.

۳. این در حالی است که رهبر انقلاب، نه‌تنها جامعۀ ایران را مبتلا به «فروپاشی» قلمداد نمی‌کنند، بلکه آشکارا سخن از «استحکام بنیۀ درونیِ جامعۀ ایران» می‌گوید و معتقد است که این جامعه، همچنان پُرتوان و پابرجاست و به راه خویش ادامه خواهد داد. قوام و داوم جامعه، وابسته به «بنیۀ درونیِ» آن است و چنانچه جامعه‌ای، بنیۀ درونی‌اش زوال یابد، حتّی مساعدت‌های بیرونی هم نخواهند توانست آن را زنده و بانشاط نگاه دارند. در مقابل، جامعه‌ای که بنیۀ درونی‌اش، قوی و نیرومند است، می‌تواند خود را حفظ کند و امتداد پیدا کند. تداوم و بقای جامعه، برخاسته از همین بنیۀ درونی است که بر بضاعت‌های بومی و استعدادهای خویش‌بنیاد جامعه دلالت دارد. این‌که ممکن است جامعه با دشواری‌های درونی یا موانع بیرونی مواجه شود و تنش‌ها و تلاطم‌هایی را تجربه کند، امری طبیعی است و از فروپاشی حکایت نمی‌کند، امّا مسئله این است که جامعه باید از «امکان‌های باطنی» و «قابلیّت‌های ذاتی» برای کامیابی در چنین مواجهه‌ها و تعارض‌هایی برخوردار باشد. در غیر این صورت، مصائب و موانع بر آن غلبه خواهند یافت و دوام نخواهد آورد.

۴. خاستگاه استحکام بنیۀ درونی جامعۀ ایران، «ایمان دینیِ مردم» است؛ این برداشتی است که رهبر انقلاب از ماهیّت جامعۀ ایران دارد. شاید این برداشت در نگاه نخست، دور از واقع به نظر برسد و این اشکال در ذهن پدید آید که از قضا، بسیاری از آنان که جامعۀ ایران را در حال فروپاشی قلمداد می‌کنند، بر «به‌حاشیه‌رفتن دین‌داری» در جامعۀ ایران انگشت تأکید می‌گذارند و معتقدند در این جامعه، «سکولاریسم» ریشه دوانیده است و ارزش‌های دینی، دیگر جنبۀ «معیارین» و «قوام‌بخشی» ندارند و ارزش‌های تجدّدی که بر خویش‌بنیادیِ انسان دلالت دارند بر آن سایه‌گستر شده‌اند. اینان بر این باورند که جامعۀ ایران، دیگر بر مدار ارزش‌های دینی نمی‌چرخد و تنوّع و تکثّر فرادینی و غیردینی بر آن حاکم شده و باید به جای ارزش‌های دینی، در طلب ارزش‌های وحدت‌بخش و انسجام‌آفرین دیگری رفت تا جامعه از لبۀ پرتگاه فروپاشی رهایی یابد. تحلیل رهبر انقلاب در نقطۀ مقابل این روایت قرار دارد و می‌گوید همچنان دین و ایمان دینی را باید «مبدأ» و «منشأ» استحکام بنیۀ درونیِ جامعۀ ایران دانست. در واقع، ایشان از یک سو، جامعۀ ایران را دارای «استحکام بنیۀ درونی» می‌انگارد و نه در معرض فروپاشی، و از سوی دیگر، عامل و مولّد استحکام بنیۀ درونی را «ایمان دینی» قلمداد می‌کنند.

۵. رهبر انقلاب، ادّعای خویش را بدون شاهد و دلیل، رها نمی‌سازد، بلکه نشانه‌ای به میدان گفتگو می‌آورد: «غلبۀ ملّت ایران بر زنجیرۀ خصومت‌های پی‌درپیِ چند ده‌ساله». در طول تمام دهه‌ها و سال‌های ایران پساانقلاب، همواره جامعۀ ایران درگیر سطح‌ها و جنبه‌های مختلفی از مواجهه‌های نیروهای تجدّدی با خویش بوده است؛ چنان‌که این جامعه، هیچ‌گاه از تقابل‌جویی و کینه‌توزی دولت‌های غربی برکنار و در امان نبوده است.

با این‌حال، نه «خسته» و «فرسوده» شده است و نه «پشیمان» و «سرگردان»، بلکه ارادۀ انقلابیِ خویش را بازتولید و بازسازی کرده و در میدان مواجهه پیش آمده است. «تاب‌آوری اجتماعی» در برابر این حجم انبوه و بی‌نظیر از توطئه و فشار و چالش‌گری – آن هم در گسترۀ بسیار وسیع و از سوی تمدّنی که تفوّق جهانی یافته است – مایۀ اعجاب است. منطق طبیعی این‌چنین اقتضا می‌کرد که جامعۀ ایران با وجود حتّی غلظت‌های بالا از انقلابی‌گری و تعهد به نظام سیاسی، از راه‌رفته بازگردد و به حمایت خود از آن ادامه ندهد. هیچ جامعه‌ای چنین تجربۀ دشوار و طولانی و پُرمشقّتی را از سر نگذارنده است. انتظار عادی و طبیعی این است که جامعۀ ایران در همان دهۀ نخست انقلاب، یا حداقل در دهۀ دوّم، خواسته‌های خود را «ناممکن» و «محال» قلمداد کند و در خود، توان رویارویی با نیروهایی بیرونی و بازدارنده‌ای که این‌چنین صف‌آرایی کرده‌اند را نبیند و دچار «ارتجاع» و «عبور از انقلاب» شود. دهه به دهه، خصومت‌ها و توطئه‌های تمدّن غربی فزونی گرفتند و تلاش‌های منفی، متراکم‌تر شدند؛ با این امید که جامعۀ ایران از انقلاب خوهد برید و از غایات قدسی دست خواهد کشید، امّا چنین نشد.

جامعۀ ایران در برابر زنجیرۀ فزایندۀ چالش‌گری‌های بیرونی ایستاد و خویش را بازسازی و ارزش‌هایش را بازتولید کرد و عقب ننشست، بلکه نسبت به گذشته، براندوخته‌ها و امکان‌ها و قابلیّت‌هایش افزود. این «ایستادگی» و «پیشرویِ» همزمان در میدانی که آغشته به نزاعی بزرگ و تاریخی در لایۀ تمدّنی بود، سخت حیرت‌زاست و به‌راستی از استحکام بنیۀ درونی جامعۀ ایران حکایت می‌کند؛ استحکامی که بدون‌شک، از ریشه‌های عمیقِ «ایمان دینی» در جامعۀ ایران برمی‌خیزد.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.