همدستی مهمان با میزبان برای یک جنایت عجیب

از سراسر وب

ساعت ۱۵ عصر یکشنبه زنی با ۱۱۰ تماس گرفت و درحالیکه به شدت هراسان بود گفت: «دخترم با همدستی دوستش، شوهرش را به قتل رسانده است؛ لطفا هرچه سریعتر خودتان را به این آدرس… برسانید.» پس از این تماس بود که تیمی از ماموران راهی آدرس مورد نظر شدند و پس از ورود به آنجا، چشمشان به جسد خونین مردی حدودا ۲۸ ساله افتاد که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده است. در این شرایط بود که گزارش این جنایت به قاضی محمد جواد شفیعی بازپرس جنایی تهران اعلام شد و طولی نکشید که تیم جنایی در محل حادثه حاضر شد.

بازداشت دو دوست

زنی که گزارش این جنایت را به پلیس اعلام کرده بود، گفت: ساعتی قبل دخترم ترانه به من زنگ زد و گفت نیاز به کمک من دارد. از همه جا بی خبر خودم را به خانه دخترم رساندم و با صحنه هولناکی مواجه شدم. دخترم، در اقدامی ناباورانه، شوهرش را به قتل رسانده و دوستش هم به او کمک کرده بود. آنها می خواستند جسد را مثله کنه و آن را از خانه خارج کنند اما نتوانسته بودند و به همین دلیل بود که دخترم با من تماس گرفت و درخواست کمک کرد. من تا چند دقیقه شوکه بودم و بعد به بهانه اینکه می خواهم وسایلی تهیه کنم تا به او در پنهان کردن جسد کمک کنم از خانه بیرون رفتم و وحشت زده با پلیس تماس گرفتم.

اظهارات مادر متهم کافی بود تا دو زن جنایتکار به دستور بازپرس جنایی تهران بازداشت شوند. آنها در بازجویی ها به جنایت اعتراف کردند و گفتند که در درگیری و به قصد انتقام جویی جان مرد جوان را گرفته اند. پس از انجام تحقیقات اولیه، جسد مقتول که حدودا ۲۸ ساله بود به پزشکی قانونی انتقال یافت و متهمان برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفتند.

تقلید عجیب

همسر مقتول ۲۵ سال بیشتر سن ندارد. او میگوید تا به حال پایش به اداره پلیس و دادسرا باز نشده بود اما حالا اتهام قتل بر گردنش است. درحالیکه هنوز باورش نمی شود که جان شوهرش را گرفته است. او می گوید اختلاف میان او و شوهرش از روزی شدت یافت که دوستش مهمان خانه اش شد.

از قبل برای قتل شوهرت، نقشه کشیده بودی؟

نه، اصلا. همه چیز در یک لحظه رخ داد. من و دوستم قصد قتل نداشتیم.

پس انگیزه ات از قتل شوهرت چه بود؟

هنوز گیج و گنگم. نمی دانم شوهرم مقصر بوده است یا دوست صمیمی ام. نمی دانستم باید حرف شوهرم را باور کنم یا دوستم را. اصلا ای کاش هرگز به حال دوستم دلسوزی نمی کردم تا این اتفاق هولناک رخ نمی داد.

چه شده بود که به حال دوستت دلسوزی می کردی؟

او با شوهرش دچار اختلاف شده و زندگیش در حال فروپاشی بود.

و به همین دلیل مهمان خانه ات شد؟

من دلم به حالش سوخت. هرچند تازه ازدواج کرده بود اما به شدت با شوهرش اختلاف و درگیری داشت. آنطور که خودش می گفت شوهرش دست به زن داشت و کتکش می زد. چند مرتبه که دعوایشان شد با گریه به من زنگ زد. وقتی رفتم دیدنش، وحشت کردم. تمام سر و صورتش کبود بود. می گفت شوهرش او را کتک زده و پس از درگیری، او را از خانه بیرون می کند. دیدن گریه ها و بدبختی دوستم خیلی ناراحتم می کرد. ملیکا دوست صمیمی من بود و نمی توانستم او را در آن وضعیت ببینم. در نهایت گفت می خواهد درخواست طلاق بدهد و آخرین بار که دعوایشان شد به من زنگ زد و گفت شوهرش او را از خانه بیرون کرده و جایی ندارد برود. چون خانواده ملیکا شهرستان زندگی می کنند. من هم دلم به حالش سوخت و او را دعوت کردم به خانه مان. اما نمی دانستم با دستان خودم آتشی روشن خواهم کرد که شعله هایش زندگی مرا هم در برمی گیرد و می سوزاند.

چه اتفاقی افتاد که جان شوهرت را گرفتی؟

حدود ۱۰، ۱۲ روزی می شد که دوستم ملیکا مهمان خانه ام شده بود. در این چند روز مدام به من می گفت که شوهرم پشت سر من بدگویی کرده است. من و همسرم با هم اختلافاتی داشتیم اما آنقدر جدی نبود. با این حال دوستم می گفت که شوهرم از زندگی با من خسته شده و می خواهد مرا طلاق بدهد. حتی حاضر نیست مهریه و حق و حقوقم را بپردازد. از سوی دیگر شوهرم می گفت ملیکا پشت سر من بدگویی کرده است. شوهرم می گفت او حرف های نامربوط پشت سر من زده است و همین موجب عصبانیت من می شد. نمی دانستم حرف کدامشان را باور کنم. اما خب حرف های دوستم بیشتر روی من تاثیر گذاشته بود و نسبت به شوهرم بدبین شده بودم. فکر می کردم او دیگر مرا نمی خواهد تا اینکه روز حادثه با او درگیر شدم. ملیکا هم وارد دعوای ما شد و آنقدر عصبانی بودم که با چاقو چند ضربه به شوهرم زدم. ملیکا هم برای کمک به من وارد شد و او هم با چاقو چند ضربه به شوهرم زد تا اینکه او خون آلود روی زمین افتاد و متوجه شدیم که جان باخته است.

بعد از قتل چه کردید؟

وقتی شوهرم خون آلود روی زمین افتادم، من به وحشت افتادم. با خود گفتم باید هر طور شده جسد را از خانه خارج کنم چون در فیلم ها دیده بودم که جسد اگر در خانه بماند بوی تعفن می گیرد. خیلی ترسیده بودم و تصمیم گرفتم از مادرم کمک بگیرم. به او زنگ زدم تا خودش را برساند. او هم خودش را رساند اما به جای کمک با پلیس تماس گرفت.

چند ساعت از مرگ گذشته بود که از مادرت کمک خواستی؟

حدود دو ساعت. چون ابتدا می خواستیم خودمان جسد را از خانه خارج کنیم اما زورمان نرسید. حالا هم به شدت پشیمانم و اصلا فکرش را نمی کردم که در این سن و سال تبدیل به قاتل شوم.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.